دانشجوی ترم نهم رشته مهندسی تکنولوژی نرم افزار هستم !!!!!! و کارمند دون پایه در قسمت مثلا فنی در سمت سرور یه شرکت برنامه نویسی که اصلا کارهای که میکنه رو دوست ندارم چون دل ش میخواد برنامه نویسی کنه ولی خوب تنبلی و دردی که داره نمیذاره
یه آدم ی که هیچ وقت رویایی نداشته و داره توی رویا دیگران زندگی میکنه . رویایی بابا خان و مامان خانم اینکه من زن بگیرم و زندگی مشترک مو ادامه بدهم . رویایی حبیب کاف یعنی تنها دوستم اینکه بورس و برنامه نویسی رو جدی بگیرم و زبان بخونم برای مهاجرت !!! ولی تنها رویا خودم اینکه درد نکشم همین و بس و فقط درد نکشم همین
هیچ غمی بزرگتر از این نیست، که نتونی کسی رو برای حرف زدن پیدا کنی!
هیچ کس نیست برای این که باهاش حرف بزنم یعنی هست ولی خب مسخره میکنند و یا شروع میکنند به پند و اندرز دادن و اینکه ما هم مشکل داریم و از همه مهمتر اینکه خیلی از حرف هارو به همه کس نمیتوان زد وگرنه یه دفعه براشون میشی یه موجود ترحم برانگیز و شروع میکنند بهت ترحم کردن برای اینکه به خودشون اثبات کنند آدم خوبی هستند و بعد یه دفعه ازت خسته میشند و تبدیل میشی به موجودی که تو اون هارو افسرده و تبدیل کردی به افسرده بیمار.
اینجا مینویسم بخاطر اینکه کسی رو ندارم که راحت باش بتونم حرف بزنم
درباره این سایت